روزهای بروجرد- چگونگی شکل گیری عزاداری ابا عبدالله الحسین(ع) در دهه نخست ماه محرم و چگونگی
آداب و رسوم مردم بروجرد در این دهه از زبان شادروان استاد عبدالمحمد آیتی
شنیدنی است این نوشته به چگونگی شکل گیری عزاداری در این دهه و همچنین
گوشه ای از مراسم و آداب مردمان بروجرد در محرم از زبان آن استاد فرزانه
میپردازد: « ماه محرم و عزاداری سیدالشهدا (ع) از همان بعد از شهادت امام
حسین (ع)آغاز شد. وقتی که اسرای اهل بیت را وارد مدینه کردند ،اینها اول
وارد شهر نشدند و در بیرون شهر توقف کردند.
یک شخص را که به او بَشیر می گفتند فرستادند که
مردم را خبر کند .بشیر،سوار اسب شد و عَلمی دست گرفت وارد شهر شد گویا
صدایی بلند و خوبی هم داشت
بَشیر چنین خواند(معنای عربی) :
ای مردم مدینه برخیزید که جای نشستن نیست
زیرا حسین(ع)کشته شد و اشک من روان است
پیکر او در کربلا به خاک و خون آغشته است
و سر او بر روی نیزه ها در شهر می گردد.
این
را خواند و مردم را خبر کرد و مردم به آنجا آمدند. بالاخره عده ای بودند
که عزیزانشان در آنجا به شهادت رسیده بود قوم و خویش هایی داشتند ،برادر
داشتند شاید اولین مجلس عزا در آن وقت اجرا شد .
این قضیه بود که
شعرا شعرهایی در مرثیهی امام حسین(ع) سرودند و این همین طور در بین
شیعیان ادامه داشت تا زمانی که آل بویه و معزّالدوله بغداد را گرفت و بر
خلیفه تسلط یافت. آل بویه آنچنان بر خلفا تسلّط داشتند که بعضی وقت ها برای
گرفتن پول از یکی خلیفه را می آوردند، در آفتاب نگه می داشتند تا او اقرار
کند و آن پولها را بدهد .آل بویه اینطوری بر خلفای عباسی تسلّط داشت .
یکی
از اینها معزّالدوله است ،وقتی وی امیر الامرای بغداد شد ماه محرم که شد آل
بویه چون شیعه بودند دستور داد شهر را سیاه پوش کنند خودش هم لباس
سیاه پوشید و در بغداد مجلس عزا ترتیب داد این اولین مجلس عزاداری بود و
چون دیلمی ها طرفدار آل بویه بودند و افزون بر آن لشگریان سپاه نیز بودند
دیگر کسی جرات نمیکرد حرفی بزند و بعد عزاداری امام حسین (ع) در بغداد
رایج شد .
سپس اولین کتابی که در ارتباط با حوادث کربلا نوشته شده
به قلم ملا حسین کاشف واعظی(کاشفی) با نام روضة الشهدا بود که به
فارسی نگاریده شده است که بعضی از اشعار مربوط به خودش است و برخی دیگر را
از دیگران گرفته است .
البته راویانی بودند که حوادث کربلا را روایت
می کردند و مقتل نویش بودند همانند ابومخرف و... تا زمان قاجار در ایران
عزاداری امام حسین (ع) رواج داشت .
تعزیه در زمان قاجار:
ناصرالدین
شاه وقتی به اروپا رفت از روی آن اُپراهایی که در آنجا می رفت تکیه دولت را ساخت؛ تکیه دولت خیلی بزرگ ،مجلل و غربی گرا
بود .جمعیتی که در آن وقت بود می توانستند در آنجا جای گیرند . بعد در آنجا
تعزیه می گرفتند . در وسط تکیه دولت روی تختی که در آنجا بود، به صورت
اُپرا های اروپا، اسب ها می آمدند دور آن می چرخیدند و اولیا و اشقیا هم
آنجا بودند. مردم به تکیه دولت خیلی می رفتند چون همیشه روضه هایی که مربوط
به ملوک و پادشاهان است خیلی شلوغ می شود علت هم داشت یک بار یک زنی بود
می خواست برود به پیش شاه تا شکایت کند راهش نمی دادند ،وقتی کتل داشت وارد
تکیه می شد ،این هم خودش را جزو ،حضرت زینب و اینها، انداخت توی آنها و
رفت در داخل هرکس نسخه خودش را می خواند به این که رسید،گفتند تو بخوان،این
هم بلند شد و گفت :من زینب زیادی ام عروس ملا هادی ام میگویند تو چرا
آمدی سپس شرح حالش را می گوید از این چیزها هم زیاد بود.
در تمام
عصر قاجار مراسم روضه و تعزیه وجود داشت ، مجالس بزرگ تشکیل می شد و دستجات
بزرگی راه می افتادند، در این زمان است که یغمای جندقی، نوحه سینه زنی ساخت و
در دیوانش هست ،حتی در دیوان قاآنی هم قصایدی در باب شهادت سیدالشهدا هست
.البته شعرای دیگری هم بودند که می سرودند کسانی مثل عمان سامانی ،محتشم
کاشانی و در عصر جدید صامت بروجردی ؛حالا برویم به دوران کودکی خودم و
اینکه مسائل روضه را در بروجرد بگویم.رسوم بروجردی ها در دهه اول
محرم در خاطرات کودکی استاد آیتی :
در
بروجرد هر پسری که به دنیا می آمد برایش اسمی انتخاب می کردند و برایش
تعیین می کردند که این پسر در آینده سینه زن است یا زنجیر زن، سقا یا عرب
است.
مثلا از همان اول گفته بودند من زنجیر زن باشم ، کمی که بزرگ
شدم مادرم برایم پیراهن زنجیر زنی دوخت پیراهنی مشکی رنگ که تا سر زانو
بود و پشت آن هم دو سوراخ بزرگ داشت.که زنجیر به تن بخورد .مثلا یک پسر دایی
داشتم که او سقا بود ،مادرش برایش یک کشکول خریده بود .. یک چیز سفید بلند
داشت که به کمر می بست که نماد یک سقا بود و یک پولکهای طلایی و چهل بسم
الله می انداخت .یکی هم بچه اش عرب بود و لباس عربی تن می کرد .
در
آن دوران قمه زن هم بود ، نه اینکه قمه را توی سرشان بزنند ، سرشان را با
تیع می زدند ،البته خون هم می آمد و جامه و صورتشان را هم خونین می کرد.
دسته
قمه زن ها که می رفتند ،قمه هایشان را تکان می دادند و می گفتند "حیدر
صفدر" پشت سر هر قمه زن هم یک چوبدار بود که چوبش را بین قمه وسر او حایل
می کرد .که یک دفعه احساساتی نشود و قمه را بزند در کله خودشان؛ آن چوب
جلوی قمه را می گرفت .بعد وقتی روز عاشورا تمام می شد قمه زن ها می رفتند
سر خودشان را می بستند و بیرون می آمدند . دیگر می دیدی که در اشخاص کوچه و
بازار ،کسانی هستند که سرشان را بسته اند و اینها همان قمه زنها بودند .
خلاصه
ما شدیم زنجیر زن! که پیراهن آنطوری هم برایمان گرفتند ،یک کمربند هم به
روی آن بستند و یک دستمال هم به سرم بستند که به آن سر پیچ می گفتند
.پلاکی به سینه می زدند که مال بعضی ها نقره بود و مال بعضی ها ورشو بود و
رویش نوشته شده بود "یا حسین مظلوم" این است که من مجهز بودم و همه اینها
را داشتم .
محرم که شد دیگر بزرگ شده بودم پدرم مرا به مسجد شاه
(امام) برد. آنجا یک دسته زنجیر زنی بود .که مرا در آنجا به مش غلام
عباس که رئیس آنجا بود سپرد. من با پسر عمه ام در دسته زنجیر زنها ماندیم .
آنها
می گفتند: "ماه محرم رسید پرده صبرم درید" ولی برای ما تصور استعاره پرده
صبرم مشکل بود. می گفتیم پرده سبزم (خنده) وقتی وارد خانه مان شدم ،همان دم
را گفتم "ماه محرم رسید پرده سبزم درید"! بعد مادرم که این دم را از من
شنید با گویش زیبای بروجردی گفت :" پرده صَبرِم دِری پرده سبز شیزَ؟ " تازه
فهمیده بودم که پرده صبر است نه سبز .
پیش از رسیدن محرم شعارهایی
درست می کردند، از خاک سرخ الک می کردند گِل شلی درست می کردند و گلاب هم
تویش می ریختند وبه آن خَره می گفتند (خَره به بروجردی به معنی گِل)این
تغارها را هم می گذاشتند درب مسجد و مردم که رد می شدند از آن به گوشه کلاه
یا شانه خود می زدند .در روز عاشورا زنجیر زنها به سر و صورت خود خَره می
مالیدند.
سینه زن ها هم آن وقت ها لخت بودن یعنی پیراهنشان را در می
آوردند و یا آن را به کمرشان می بستند .البته مجتهدینی مثل حضرت آیت الله
العظمی بروجردی (حاج آقا حسین ) و...ایرادی هم نمی گرفتند که سینه زن ها نباید
لخت باشند و بدن زنجیر زنها هم همانطور...
روز عاشورا که می شد این
سینه زنها همه بدنشان را خره می مالیدند و زنجیر زنها هم همان طور که آلان
هم هست و به آنها خره گیر می گفتند. خره گیر ها روز عاشورا می آمدند و بعضی
از اعیان و رجال نذرشان این بود که روز عاشورا را خره بگیرند .
دسته جات حرکت می کردند و هر ساله یک شعر را می خواندند :
عزیزان،قتل شاهان است امروز
حسین تا چاشت مهمان است امروز
سکینه سر برهنه دل پر از خون
به هر کس دست و دامان است امروز
گلوی نازک بی شیر اصغر
نشان تیر عدوان است امروز
می گفتند گویا این شعر مال ناصرالدین شاه است
{این شعر سرودهی عبدالکریم واصف بروجردی است که در زمان ناصرالدین شاه سروده شده است} و هنوز هم خره گیر ها مثل اینکه این شعر را می خوانند.
اما زنجیر زنها این شعر را نمی خواندند؛ زنجیر زنها هنگامی که خره می گرفتند زنجیر هایشان را تکان می دادند و می خواندند:
اگر کشتند چرا خاکش نکردند؟
کفن بر جسم صد چاکش نکردند
حسین وای
بعد همینطور زنجیر می زدند به سر و صورتشان و این مراسم روز عاشورا بود و روز غیر عاشورا نه خبر از خره گیر بود نه هیجی .
و تنها سینه زنها و زنجیر زنها بودند و آهنگ نوحه آن خره گیر هم هیچ تغییر
نمی کرد.پس ما شدیم زنجیر زن با زنجیر زنها می رفتیم و می آمدیم اتفاقا آن
موقع ها محرم در بهار بود و آسمان غرمبه می شد .
بعد
وقتی اینطوری می شد دسته را تعطیل می کردند. و به خانه می آمدیم، یادم هست،من
و پسر عمه ام وقتی داشتیم به خانه می آمدیم ،رسیدیم به شهر فرنگ؛ شهر
فرنگهایی که اینطور نگاه می کنند(خنده) مادر من از رعد و برق می ترسید علت
هم داشت، و من گفتم که زودتر به خانه بروم که مادرم دلش شوره نزند بعد رسیدیم
به شهر فرنگی یک صنار(مخفف100دینار برابر با دو سکه شاهی از جنس مس که در
بروجرد تا 1319رواج داشت) به او پول دادیم و شروع کردیم به نگاه کردن، بلند
می گفت: این دختر شاه فرنگ است و... و با آن ذره بین نشان می داد ما آنچنان
مات و مبهوت شده بودیم که آسمان غرمبه شده بود و تگرگ باریده بود و
ما نفهمیده بودیم .
یک وقت دیدیم زمین خیس است و باران سختی آمده است
.خلاصه نهار را هم سر دسته ها درست می کردند. البته خرج نهار سینه زن ها و
زنجیر زنها را مردم می دادند و به بودجه دولت تحمیل نمی شد و هرکس از
اشخاص خَیر و نیکو کار می خواست این کار را انجام می داد .
آبگوشت و
حلیم غذای اصلی دهه اول محرم بروجرد بود آبگوشت را با دیگ های بزرگ می
پختند .در خانه خاله مادرم آبگوشت می پختند .بعضی وقتها هم ما را صدا می
زدند و می گفتند : بچه ها بیایید قلم استخوان را دندان بزنید یعنی وقتی دیزی
را می خواستند دم کنند ،استخوانهایش را در می آوردند و ما جمع می
شدیم استخوان را دندان می زدیم آن وقت برای هر کس یک قدری نان و گوشت(گوشت
کوبیده)می گذاشتند .
سقّا خانه های بروجرد
یکی از رسم های
بروجردی ها سقّا خانه است؛ نه به معنای سقا خانه هایی که در تهران هست و ما
می بینیم. بیشتر خانواده ها نذری داشتند. اول محرم که می شد یک اتاق را
سیاه پوش می کردند و به دور اتاق پارچه های سیاه می زدند . هنوز هم این رسم
در بروجرد هست بعد هم یک منبر مشکی می گذاشتند و روی منبر چراغ های رنگی
نفتی می گذاشتند و با سلیقه آن را می چیدند این منبر از دو پله تا مثلا هفت
پله پیدا می شد، این کار در پاره ای از مسجدها هم انجام می شد و مسجد سید هم
سقاخانه داشت منبر آن سقا خانه بزرگ و چراغهایش بیشتر بود، ما بچه که
بودیم به سقا خانه می رفتیم و خود ما هم سقا خانه داشتیم . به نظر فلسفه سقا
خانه همان منبری بود که امام روی آن به سخنرانی می پرداخت و مردم بروجرد
در سَقا خانه هایشان منبر را می گذاشتند و به جای امام به صورت نمادین چراغ
نورانی می گذاشتند و آن را با پارچه سیاه و... مزین می کردند .
قلیچ و قلوچ تُک پا وساقولوچَه
همچنین
از قضیه آب و سقایت هم اثری نبود به همان تشکیلات سقا خانه می گفتند
،البته بعضی ها هم یک سینی می گذاشتند جلوی منبر و نذر می کردند که شمع
روشن کنند . هنوز هم می گذارند بعضی دختر و پسرها هم یک دسته شمع می
خریدند و به چهل منبر می رفتند و آن شمع ها را روشن می کردند هر خانه ای که
سقا خانه داشت درش را باز می کردند و یک چراغ فانوس درش آویزان می کردند و
مردم میفهمیدند اینجا سقاخانه است .پچه ها هم میرفتند سر سقا خانه و
چای می خوردند؛ از این سقا خانه به آن سقا خانه... یک شعری هم از خودشان در
آورده بودند به چای قند پهلوی تلخ قیلیچ می گفتند و به چای شیرین قولوچ می
گفتند و می خواندند قیلیچَه و قُلوچَه (یعنی چای تان شیرین است یا تلخ )
بعد
اگر صاحب خانه عصبانی بود می گفت :تُک پا وساقولوچَه ،ساقولوچَ یعنی بچه
ها را بیرون کردن که نیایند شلوغ کنند .
ما هم سقا خانه داشتیم و
از قدیم هم توی خانواده ما بود، وقتی آمدم تهران من هم سقا خانه بستم یک
اتاق را مثل بروجرد سیاه پوش کردم .
بعضی ها هم روضه خوان دعوت می
کردند .ولی مردم بیشتر سر سقا خانه های همدیگر می رفتند .الآن که بروید
بروجرد همینطور سقا خانه دارند ؛مخصوصا خانم ها و آقایان از این سقا خانه
به آن سقا خانه می روند البته این سقا خانه هم یک مقدار جنبه دید و بازدید
دارد . سقا خانه به این طریق بود و هنوز هم رسم است.
قدّاره پدربزرگ حزّین بروجردی در خانه کودکی استاد
خوب،تعزیه
در همه جا بود در بروجرد هم بود .یک آقایی به نام ملا یحیی ناطق ،در
بروجرد بود که تعزیه گردان بود .این ملا یحیی در جاها و میدانهایی تعزیه
بر پا می کرد .
ولی یک قدّاره کهنه در خانه ما بود که می
گفتند این قدّاره ملا یحیی است . ملا یحیی ناطق شعر هم می گفته، او پدر بزرگ
حسین حزین ،شاعر بروجردی است .که کتاب مرثیه هایی سروده و کتابی از تاریخ
بروجرد را هم دارد .
برخورد با نوحه های غنا توسط مجتهدان شهر
آنطور
که در بروجرد رسم بود، پیش از شروع تعزیه، شیپور می زدند و مردم با صدای
شیپور می آمدند و آواز هم می خواندند. البته مخصوصا سینه زن و زنجیر زنها
در بروجرد سعی می کردند نوحه هایی که می خوانند غنا نباشد، یک نوحه خانی در
بروجرد بود که با پدرم دوست بود و بعدا با من هم دوست شد –به نام میرزا
احمد ذاکر که گویا صدای خوشی داشت .
و نوحه خوان دسته زنجیر زنهای
محل ما(یعنی محله یخچال) بود. هر محله ای یک دسته داشت؛ محله
یخچال، دودانگه، صوفیان، سوزنی، گوشه و.. که دسته مخصوص داشتند .یک روز او (میرزا
احمد ذاکر) در منزل عموی پدرم که –مجتهد بود— این نوحه را خطاب به حضرت عباس
خوانده بود:
چه شد آن دست بلندت که به آواز بلند
دعوایش بود که من ،که من بازوی حیدر دارم
{تکرار آهنگین بیت}
چه شد آن دست بلندت که به آواز بلند
دعوایش بود که من ،که من بازوی حیدر دارم
همه شب،فکر من وزینب و کلثوم این بود
که دل آسوده بخوابید برادر دارم
میرزا
احمد وقتی این نوحه را شروع کرد آقا (آیت الله ) فرمودند :آمیرزا احمد
نوحه ات را عوض کن .او هم فوراً عوض کرد .گفتند که ای نوحه که تو می خوانی
غناست .
باورهایی از سقّا خانه های بروجرد
اتفاقاتی هم سر
سقا خانه ها می افتاد ؛مثلا یک خانمی ادعا می کرد که دیشب یکی از چراغهای
من روشن شده و معلوم میشد که معجزه رخ داده! یک خانمی بود در بروجرد به
نام مش ماه سلطان که فقیر بود و یک خانه محقری داشت، ولی سقا خانه می گرفت.
مردم گفتند که امام سر سقا خانه مش ماه سلطان ظاهر شده بعد خدا شاهد است
ریختند خانه مش ماه سلطان برای تبرک هر چه داشت بردند حتی لباسش را برای
تبرک می بردند و پاره می کردند. مثلا یکی می گفت: من دیشب بلند شدم دیدم
یک نفر دارد حیاط حسینه ام را جارو می کند؛ یک زن بلند بالای سیاه پوش بود!
که می گفتند: بله این حضرت فاطمه(س)بوده، از این اتفاقات هم خیلی بود .
این باور عامّه مردم بود این را می دیدند، یک وقتی ممکن است کسی چیزی را که در ذهنش دارد ببیند و اعتقاد داشته باشد، ولی....
بعد
نهار و شام می دادند که عرض کردم ،آبگوشت بود بروجردی ها نخودش را که می
کوبیدند، می گفتند نان و گوشت –تهرانی ها می گویند گوشت کوبیده- که آن را هم
تقسیم می کردند. یادم هست بچه که بودم با دسته یک جایی رفتیم که نهار
بخوریم و...سر سفره که نشسته بودیم و نان در آبگوشت تیلیت می کردیم - آبگوشت
هایش خیلی خوشمزه می شد؛ می گفتند، آبگوشت امام حسین ،خیلی خوشمزه است – و
داشتیم می خوردیم که عده ای دیگر خواستند بیایند، به من گفتند نان گوشت
را بردار ببر و مرا از اُرِسی (پنجره های مخصوص آن زمان )خارج کردند و یکی
از پایین مرا گرفت ،یعنی دیگر نگذاشتند که من از پله پایین بروم چون می
خواستند که سر سفره خالی بشود .
چادر زنی بر سر حیاط خانه ها
بعضی
خانه ها سر حیاط هایشان چادر می زدند؛ و هنوز هم می زنندحیاط های بزرگ و
چادر های بزرگ ؛چادر زدن هم برای خودش فنّی بود . دو تا تیرک بزرگ گرفته
بودند که کلفت بود و نمی دانم ارتفاعش چقدر بود اینها را می خواباندند و
چادر را رویش می گذاشتند و با مهارتهایی می کشیدند و چادر راست می شد. کسی
به اسم صادق فراش بود که او را می آوردند به منزل عموی پدرم؛ آشیخ حسین غروی
تا چادر بزند؛ البته چادر زدن هم خوب مشکل بود .چون باید عده ی زیادی مهار
ها را از اطراف می کشیدند .تا این چادر،سر پا می ایستاد ؛ خیلی هم سنگین و
بزرگ بود. از جاهای دیگر هم که چادر می زدند ؛ منزل حاج آقا حسین طباطبایی
یا بروجردی بود و یکی هم منزل آقای بزرگ بود که از طباطبایی ها بودند . سه
چها تا خانه بود که از آن چادر های بزرگ می زدند و روضه هم داشتند، در آنجا
هم خانم ها روی زمین می نشستند و تخت هایی هم در اطراف بود که مردها بیشتر
روی آن تختها می نشستند .دستجات هم که وارد می شدند از آن طرف می آمدند و
رد می شدند. آن چادر ها تنها سر حیاط را می پوشاند . دو تا تیرک
زیرش بود و خیلی بزرگ بود می گفتند که اگر طوفان شود ممکن است چادر ها
بیفتد؛ البته من ندیدم که بیفتد .
جایزه شمر در کتل بروجردی
کتل؛ نمایش
سیار وقایع عاشوراست و به قول امروزی ها کارناول مذهبی است؛ یعنی در آن
امام حسین (ع)، علی اکبر(ع)،علی اصغر(ع)،عباس (ع)،اسرا ،هستند بیشتر هم با
اسب و... وارد می شدند .هرکس نقش خودش را می خواند .
کسانی امام
خوان بودند که اشعار نقش امام را می خواندند و علی اکبر خوان (و دیگران)هم
همینطور بودند . اینها غالباً صدایشان هم خوب بود ،با موسیقی زمان خودشان
هم آشنا بودند و تقریبا دستگاه را می شناختند ،کتل که با اسب و...می آمد
وارد حیاط می شد و بیرون می رفت .
کتل تعزیه متحرک بود الان نمی دانم هست یا نه؛ ولی چند سال پیش این کتل را در بروجرد داشتند .
مثلا
یک جوان زیبایی را فرنگی می کردند؛ آن فرنگی که در مجلس یزید بود ،او هم
سوار اسب می شد و یک چتری هم می گرفت بالای سرش و می خواند: هستم
فرنگی،هستم نصارا اما نکشتم اولاد زهرا (س) را.
شِمر هم وقثی می
آمد،تمام هارت و پورتش را می کرد و گفتگویش با حضرت عباس (ع) از جاهای خیلی
مهم کتل بود .منتها در تعزیه ها و کتل ها اشقی ها خودشان می گفتند ،ابن
سعد ملعون و شِمر هم که می خواست حضرت عباس (ع)را دعوت کند و....
وقتی
شمر می خواست برود {وبقیه می خواستند از مجلس بروند }صاحب مجلس باید به سر
دسته های سینه زنی یا کتل پولی می دادند و بسته به کرامت آنها بود
شمر{خوان}هم که برای خودش جایزه می خواست –می آمد جلوی آقای مجلس می ایستاد
و می گفت :
من،نه شِمر هستم نه اینجا کربلاست
این همه غوغا برای یک عباست
بعد هم یک عبا یا غبایی به شمر می دادند و می رفت .این هم، جایزه ی شمر بود
شیر در محرم بروجرد و قیس هندی
یکی
دیگر که که در آن روزها در بروجرد وجود داشت "شیر" بود. به تن کسی پوست
شیر می کردند و روی طَبَق می گرداندند؛ این همان شیری است که در کربلا بود
. شخصی به نام قیس هندی در همان روز عاشورا در هند به شکار می رود ،چون قیس
هندی روز عاشورا به صحرا شد
در دشت آهویی به چشم او هویدا شد ،
می رفت آن آهو و قیسش دوان از پی ...
دنبال
آهو که می رفت یک دفعه شیری از آن نیستان بیرون آمد تا به او حمله کند .
مادرم –خدابیا مرز –این شعر را برایم گفته بود و من نوشته بودم. قیس هندی
هر چه بود برهمای(آیین هندی) خودشان را می خواند ،هیچ کس به دادش نمی رسد
.یک غلامی داشت که شیعه بود او می گوید: ارباب امام حسین (ع) را هم صدا بزن
،او هم می گوید که یا حسین به دادم برس . بعد می گویند که دیدند یک آقایی
آمد که سوار بر یک اسب تیر خورده بود و خود آن آقا هم زخم برداشته بود ؛ روز
عاشورا بود ،و او ، به شیر یک نهیب می زند و شیر می رود، بعد به قیس می
گویند این امام حسین (ع)مشغول جنگ است . می گوید ما بیایم به کمک شما بعد
او نمی پذیرد و بعد غایب می شود و می رود. این شیر یا شیر دیگر بعد می آید
به کربلا و وقتی شهدا در قتلگاه افتاده بودند ،برای اینکه به اینها آسیبی
نرسد حضرت زینب فضّه را صدا می زند که برو شیر را بیاور . قصه شیر و فضّه
معروف است؛ فضّه خادمه زینب (س) است
اینطور می گویند که در کربلا هم
بوده اند بعد او می رود آن شیر را می آورد . شیر هم دیگر در آنجا خاک بر
سر می ریزد و مسائل و برنامه ای دارد. بنابراین شیر جزء برنامه کتل بود که
او را روی طَبَق می گذاشتند و چند نفر می رفتند زیرش را می گرفتند و می
آوردند .
یک آقایی مثل کَل(کَربلابی) عابدیی بود که این کربلایی
عابد نقش دست را داشت . یک طبق سوراخ را می آوردند و روی سر او می گذاشتند
.و او هم دستش را در می آورد و روی طَبَق می گذاشت .که مثلا این دست امام
حسین (ع)است اینطور بود که انگشتری در دست بود که بجدل (مردی از عرب آنکه
انگشت امام حسین را پس از کشته شدن برید تا انگشتری بیرون کند )می آمد و می
خواهد انگشتر را از دست امام حسین (ع) در بیاورد هرچه کرد بیرون نیامد .پس
انگشت امام را قطع کرد نقش بجدل در کتل کسی بود که با ساطور قصابی می آمد و
ساطور را به طَبَق می زد و چیزهایی می خواند این هم قصه شیر و دست بود.
اولین (عَلَم به گویش بروجردی)علامت در بروجرد و داستان آن
در
مورد علامت در بروجرد اول یکی رفت اصفهان عَلامت آورد منتها این قدری
نه !یک عَلامتی بود که سه تا تیغه داشت و به آن علم حیدر می گفتند. نوحه
خوان دسته بروجرد (میرزا احمد )در محله یخچال بود یعنی محلهی ما، و سردسته
سینه زنها هم یک پهلوان بزرگ بود به نام کَل آقا حسین، کَل یعنی کربلایی و
محله او در دودانگه(جعفری) بود ،این علم را که آوردند دسته دودانگه می گفت ،چون
خانه کل اقا حسین در دودانگه است پس عَلَم باید جلوی دسته ما باشد و دسته
یخچال می گفت که نه نوحه خان که میرزا احمد است در محله ماست و باید جلوی
خانه ما باشد .وقتی دسته یخچال علم را برد دسته دودانگه حمله کرد که علم را
از اینها بگیرد اینها هم فرار کردند و علم را بردند خانه مرحوم
آشیخ حسین غروی عموی پدرم و آن را بستند به تیرک چادر و دیگر کسی جرات
نکرد که بیاید علم را از آنجا بردارد ببرد این بود داستان اولین علم در
بروجرد که امروز رواج یافته است.»
نگاره بالا حاصل گفتگوی مفصلی است
یا استاد آیتی که با بیانی شیوا فلسفه شکل گیری عزاداری دهه اول محرم و نیز
رسوم مردم بروجرد را در این دهه بیان نمودند افزون بر آنچه که حضرت استاد
فرمودند باید در دهه نخست محرم وارد شهر بروجرد شدتا عظمت آن را به دیده
مشاهده کرد؛ شمال بروجرد خیابانی قدیمی است است با نام بحرالعلوم از مفاخر
بروجرد با ورود به این خیابان شاید با
اندک مطالعه در ارتباط با تاریخ بروجرد تصاویری در ذهن به نمایش درآید
که بسیار جالب و جذاب است. خیابانی نه چندان طولانی که
در حاشیه آن دو مسجد یک حمام تاریخی ،تعداد زیادی خانه های تاریخی برجای
مانده از بزرگان دیار فرزانگان و یک حوزه علمیه تاریخی در جوار آن جای
گرفته است که با عبور از این خیابان میدانی کهنه نمایان می شود که بید
مجنون پیر در متن آن راوی تاریخ این میدان است میدانی با نام صوفیان که ما
را هدایت می کند به بازار شهر و مسجد جامع بروجرد بنایی 1200ساله، خیایانی
که تا جامع شهر مسافتی ندارد اما در مسیر خود یک امامزاده و هفت مسجد کهنه
به همسایگی گرفته است که هر دو به یک دیگر رونق می بخشند...
اما هرچند این خیابانها در مسیر خود با داشتن
بناهای معنوی روحی آرام بخش بر پیکره خود جاری می کنند با این حال این مسیر
تاریخی در دهه اول محرم به خصوص در روز عاشورا از قبل از اذان صبح حال و
هوای تازه ای دارد گویی همه ی مردم شهر مهمانش شده اند .
ابتدا صبح
عاشورا پس از ادای نماز صبح در مسجد سلطانی(امام) بروجرد بزرگترین مسجد تاریخی غرب
کشور مردها به سمت حمام های عمومی شهر حرکت می کنند و در طول مسیر نیز ذکر
می گویند در حمام که به قصد خَره گرفتن واردش می شوند تن غسل کرده خود را
آغشته به خره کرده و مدتی در کنار تنور حمام یا آتش کوچک بر پا شده در حمام
،خَره بدن خود را خشک می کنند سپس مشغول سینه زدن در حمام می شوند پس
از آن برخی بدن خود را شسته و برخی بنا بر نذر خویش با تن خَره گرفته به
سمت منزل حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره)حرکت می کنند. در این هنگام است که در جوار
منزل آیت الله العظمی مواهبی مشهور به آقا بزرگ بازارچه ی فروش استکان و
شمع بر پا می شود مردان و زنان دسته دسته پس از رفتن به منزل آیت الله
بروجردی و آیت الله نجفی بروجردی به منزل آقای بزرگ رهسپار می شوند منزلی
که در صبح عاشورا به مردم شهر صبحانه نذری می دهد و هرکس یک استکان چای هم
در آنجا گیرش آید آن استکان را به نذر برای خود بر می دارد و نذر می کند
اگر مرادش برآورده شده سال دیگر صبح عاشورا یک دست استکان نذری به خانه آیت
الله مواهبی هدیه ببرد به این دلیل است که بازار استکان درب منزل آقا بزرگ
در آن روز سکه است هرچند دسته جات در صبح به این خانه آمده و در حیاط این
خانه مشغول سینه زدن می شوند اما مراسم قلوچ خوری (صرف چای شیرین) تا ساعاتی
قبل از ظهر ادامه دارد پس از حضور در خانه آقا بزرگ یکی از مراجع معتمد
شهر مردم بروجرد رهسپار خانه آیت الله مستجاب الدعوه می شوند
خانه مرحوم آیت الله مستجاب الدعوه
رهسپار
محله تاریخی دیگری با نام قدغون؛ محله ای متوسط نشین اما اصیل، در امتداد پیاده روی سنگفرش شده اش که اکنون نه تراز دارد و نه رنگ و
رو باید مسیر کوتاهی را پیمود و از افراد آن محل پرسید منزل مرحوم آیت الله
مستجاب الدعوه کجاست ؟ب ا کمی پرس جو متوجه خانه ای محقر می شوید که ساده
زیستی را به واسطه ی معماری اش بازگو می کند خانه ای قاجاری که به علت
ازدحام مردم برای گرفتن نذری ظهر عاشورا از ساعت 9 صبح جای سوزن انداختن نیست.
در این خانه مقدار بسیار زیادی
آبگوشت پخته می شود به طوری که از ساعت 10صبح تا پاسی از ظهر بارها سفره
پهن می کنند همچنین عده ای نیز ظهر را در دسته
عزاداری خاص خود سپری کرده و از ساعت 10صبح دسته هایشان از میدان رازان تا
خیابان بحرالعوم و میدان صفا و خیابان جعفری گذر کرده به طوری که می توان گفت بی شک همه
دسته های عزاداری شهر از خیابان سید بحرالعلوم و جعفری عبور می کنند.
گفتنی است پس از طی کردن مسیری با شمع روشن در تاریکی شب با خواندن نوحه
های خاص خود مراسم را با صرف شام به پایان می رسانند باید توجه داشت که
این شب از دلگیر ترین شب ها در بین خانواده های بروجردی است .
پی نوشته
1-زنان بروجردی در بعد از ظهر تاسوعا با حزن و اندوه فراوان، چادر به سر
کرده و با بک تکه پارچه مشکی، روبند انداخته و با پای برهنه که در گویش
بروجردی" پای پتی" تلفظ می شود به بیرون از خانه و به قصد حرکت به سوی چهل
منبر با نیت خاص خود و قرار دادن چهل شمع در خانه هایی که داری سقا خانه
بوده است حرکت می کنند.
افرادی که نذر چهل منبر دارند روزه سکوت می گیرند و با کسی صحبت نمی کنند.
امروزه با کم شدن سقاخانه ها در شهر بروجرد، ممکن است برخی خانه ها سقاخانه
نداشته باشند اما با نیت خود،منبری در دهه اول محرم روشن کرده و بعد از
ظهر تاسوعا مجموعه فلزی خود که در آن شمع روشن است را در حیاط منزل قرار می
دهند که به هر یک از این مجموعه ها به علت آنکه منبرسقاخانه به خانه ارزش
معنوی داده است منبر گفته می شود .
چهل منبر به نیت چهل جایگاه کاروان عاشورا برپا می شود، چهل منزلگاه که
حضرت زینب (س) با خطابه های روشن سازش، چهل منبر می رود و در هر منبر، با
خطابه های دشمن شکن، وجدان خفتگان را بیدار و روشن می سازد. داستان چهل
چراغ هم که برخی هیئت های عزاداری بروجرد دارند همین فلسفه را دارا می
باشد؛ اساسا عدد چهل در فرهنگ ایرانی و اسلامی حرمت خاصی دارد و گفته می
شود چهل، عددی عرفانی است و عباراتی چون: چله نشینی، چهل چراغ و ... هم از
این عدد گرفته شده است.
به همین علت به منبر به عنوان قسمتی از سقاخانه، که نماد منبر های حضرت
زینب کبری س است، همواره در منش و آئین های مذهبی مردم عالم پرور بروجرد
جاری و ساری است.
9 - آبانماه - 1393 ساعت 08:40