واحد کار : مدرسه اهداف : 1) آشنایی دانش آموزان با عوامل انسانی مدرسه و نقش آنان (مدیر ، معلّم ، مربّی ، ناظم ، خدمتگزار و ...) 2- آشنایی دانش آموزان با فضاهای مختلف مدرسه و ابزار و وسایل و نحوه نگهداری آنها. اهداف رفتاری : 1- دانش آموزان می توانند عوامل انسانی مدرسه را از هم تشخیص داده و نقش آنها را بیان نمایند. 2- دانش آموزان فضاهای مدرسه را شناسایی کنند. 3- دانش آموزان می توانند با وسایل و لوازم تحصیل آشنا شده و نحوه نگهداری و استفاده از آنها را بدانند. شیوه ها شیوه ی 1 : در اولین روزهای مدرسه معلّم می تواند دانش
آموزان را به قسمت های مختلف مدرسه برده و آنان را با این فضاها آشنا کند.
(فضاهایی مانند کلاس ، دفتر ، آبخوری ، حیاط و ...) شیوه ی 2 : از چند نفر از افرادی که در مدرسه
کار می کنند دعوت به عمل آورده تا خود را معرّفی کرده و در مورد وظایف خود
توضیحاتی به دانش آموزان بدهند تا دانش آموزان بدانند که برای انجام کارهای
مختلف به چه کسی مراجعه کنند. شیوه ی 3 : خواندن شعر : مثل عید نوروز است روز اوّل پاییز هر کجا ، زمین ، آن روز از حضور گل لبریز کوچه های تماشایی آسمان پر از لبخند قلب غنچه ها می خورد با بهار وگل پیوند رخت نو به تن کرده مثل شاخه ، هر کودک می دهد لباس او بوی نرگس و میخک هم کلاس پروانه هم کلاس نسرین است او لباس نوروزش مثل غنچه رنگین است احمد خدا دوست شعر : پروانه پیش از امسال می رفت به باغ و بوستان امسال با شور و شوق رفته به دبستان امسال با پرستو پروانه همکلاس است روپوش نو خریده این بهترین لباس است پروانه دیده قبلاً یک بار ناظمش را اما ندیده اصلاً خانم معلّمش را دیشب که باز در خواب هم خوانده و هم نوشته دیده معلّمش را مانند یک فرشته در پیش چشمش امسال پاییز چون بهار است هر روز برای رفتن پروانه بیقرار است (افشین اعلا) شیوه ی 4 : قصّه گویی : احمد آن شب شور و حال دیگری داشت و
نمی دانست که در اوّلین روز مدرسه باید چه کار کند. مادرش که متوّجه حال
احمد شده بود او را در آغوش کشید و درباره ی مدرسه با او صحبت کرد و گفت که
در مدرسه با دوستان جدیدی آشنا می شود و خانم معلّم مهربان به آنها خواندن
و نوشتن یاد می دهد. بعد مادرش گفت که بیا با هم کیف مدرسه ات را آماده
کنیم. مادر یک دفتر خط دار و یک دفتر نقّاشی ، مداد رنگی ، مداد ، تراش و
پاک کن به احمد داد تا آنها را در کیفش بگذارد. احمد کمی آرام شد و بعد
خوابید. صبح زود بعد مادرش او را بیدار کرد و با هم آماده شدند و به مدرسه
رفتند. احمد ابتدا کمی نگران بود ولی وقتی آقای ناظم پیش او آمد و با
مهربانی دست او را گرفت و به اوگفت پسرم خوش آمدی احمد خوشحال شد. وهمراه
آقای ناظم رفت تا صف خود را بشناسد. او از دیدن آن همه دانش آموز هم سن و سال خودش
هم تعجّب کرده بود وهم خوشحال بود که می تواند دوستان جدیدی نیز پیدا کند.
در همین فکرها بود که آقای ناظم صف او را نشان داد و گفت اینجا صف کلاس
شماست بعد از اجرای مراسم صبحگاهی و صحبت های آقای مدیر و ناظم و خوش آمد
گویی آنها به دانش آموزان ، آنها به کلاس های خود رفتند و بعد خانم معلّم
مهربان به کلاس آمد و خود را معرّفی کرد و به بچّه ها خوش آمد گفت و درباره
ی مدرسه و کلاس درس با آنها صحبت کرد . احمد خوشحال شد . بعد آموزگار از احمد و دانش
آموزان خواست تا یک نقّاشی درباره ی مدرسه بکشند. احمد نیز این کار را
انجام داد و آموزگار به او آفرین گفت . بعد از تمام شدن مدرسه احمد به
همراه مادرش که به دنبال او آمده بود با خوشحالی به خانه رفتند. احمد نقّاشی خود را به مادرش نشان داد و مادرش هم از دیدن نقّاشی احمد درباره ی مدرسه خوشحال شد. شیوه ی 5 : تکمیل برگه شکوفه آموزگار : از دانش آموزان می خواهد که این
برگه شکوفه را رنگ آمیزی کنند و بعد توضیحات لازم را نیز درباره ی مدرسه و
قوانین آن و افرادی که در مدرسه کار می کنند به دانش آموزان ارائه می دهند. واحد کار : نظم اجتماعی مدرسه هدف : ترغیب دانش آموزان به رعایت مقررات کلاس و مدرسه اهداف رفتاری : مقرّرات کلاس و مدرسه را رعایت می کند. شیوه ها شیوه ی شماره ی 1 : تکمیل برگ شکوفه برگ شکوفه این واحد کار در اختیار دانش آموزان قرار می گیرد و از آنان درخواست می گردد که برگ شکوفه را رنگ آمیزی کنند. شیوه ی شماره ی 2 : قصّه گویی مریم دختر خوب و دوست داشتنی است او هفت سال
دارد. شاید بپرسید که او چرا خوب است . چون وقتی که در حیاط مدرسه راه می
رود مواظب است که به کسی نخورد . عجله نمی کند و دیگران را هل نمی دهد.
همیشه به دیگران سالم می کند . وقتی در کلاس درس نشسته است به حرف های
معلّم خود خوب گوش می دهد و به این طرف و آن طرف نگاه نمی کند . در زنگ
تفریح اوّل به دست شویی می رود و بعد بازی می کند. وقتی زنگ می خورد سر صف
خود می رود و با نظم و ترتیب به کلاس می رود و سر جای خود می نشیند تا خانم
معلّم بیاید. حالا فهمیدید که چرا مریم دختر خوب و با نظمی است ؟ قصّه گویی : جغل و زبل دو تا دوست بودند که به کلاس اوّل
می رفتند . جغل همیشه دنبال لجبازی و تنبلی بود. امّا زبل زبر و زرنگ و
باهوش بود . زبل هر روز میوه و ساندویچ و پنیر و گردویی را که مادرآنها
برایشان آماده می کرد می خوردند در کلاس وقتی خانم معلّم به آنها می گفت
شکلی را رنگ آمیزی کنند . زبل خیلی زود و با سلیقه رنگ می کرد ، اما جغل یا
مشغول بازیگوشی بود و یا می گفت مدادم گم شده و از این جور بهونه ها می
گرفت و در آخر هم کارش ناتمام می ماند. حتّی موقع خوردن آب با این که لیوان
داخل کیفش بود تنبلی می کرد و از آن استفاده نمی کرد. به زور لیوان زبل را
از او می گرفت و با آن آب می خورد . یک روز زبل بیمار شد و از جغل خواست که نزدیک
او نیاید تا بیماری او را نگیرد امّا جغل نه تنها به او نزدیک شد بلکه باز
هم به زور لیوان او را گرفت و با آن آب خورد هرچه زبل به او گفت : من مریضم
تو هم از من می گیری ، گوش نداد که نداد ، خلاصه فردای آن روز وقتی زبل به
کلاس آمد دید دوستش جغل نیامده چون مریض شده بود. حالا شما بگویید آیا کار
جغل درست بود. کدام کارهای او درست نبود. شیوه ی شماره ی 3 : قصّه گویی زندگی گرفت بچه های به صف رنگ مدرسه درس و مدرسه می رسد به گوش مثل سنگر است زنگ مدرسه هر که در این میان رنگ و رنگ و رنگ پرتوان تر است با طلوع مهر مردی جنگی است رنگ و رنگ و رنگ در ره هدف می دهد پیام راه علم و دین سعی بی دریغ شادمان به پیش جستجو مدام پا به پای هم کار بی درنگ پرتوان به پیش با صدای زنگ «وحید نیکخواه آزاد» واحد کار : یادخدا اهداف : 1- بردن نام خدا در آغاز هر کاری 2- ناظر دانستن خدا بر کلیه ی اعمال انسان اهداف رفتاری : 1- دانش آموز فعّالیت های خود را با نام خدا آغاز می نماید. 2- دانش آوز مصادیقی از ناظر بودن خدا بر اعمالش نقش می کند. شیوه ها شیوه ی شماره ی 1 : قصّه گویی « اوّل هر کاری بسم الله . . . . . » بچه های عزیز سلام ! نمیدانم زینب کوچولو را
می شناسید یا نه ؟ او دختر کوچولوی چهار ساله ای است که هر روز صبح با
برادرش رحیم به مهد کودک می رود . یک روز زینب در مهد کودک متوجّه شدکه آن
روزها روز تولّد دوستش سارا کوچولوست . برای همین ، سارا آن روز برای خانم
معلّم و دوستانش کیک آورده بود . او کیک را به خانم معلّم تعارف کرد . خانم گفت : دخترم اوّل به دوستانت تعارف کن .
سارا این کار را کرد . خانم معلّم گفت : « بچّه ها همه با هم تولّد سارا
جان را به او تبریک بگویید و از او تشکّر کنید.» بچّه ها تولّد سارا را تبریک گفتند . خانم معلّم گفت : عزیزان ، اوّل « بسم الله الرّحمن الرّحیم» بگویید و بعد کیک تان را بخورید. همه ی بچّه ها بسم الله الرّحمن الرّحیم» گفتند امّا زینب نتوانست بگوید. او آنقدر ناراحت شد که کیکش را هم نخورد. معلّم پیش زینب آمد و پرسید : دخترم چرا کیک خودت را نمی خوری ؟ زینب که نمی خواست بگوید نمی توانم «بسم الله
الرّحمن الرّحیم» بگویم ، آهسته گفت : بعداً می خورم خانم !» بعد هم کیک را
توی کیفش گذاشت. زینب وقتی به خانه رفت همه چیز را برای مادرش تعریف کرد و
گفت : « امروز وقتی می خواستیم کیک را بخوریم خانم معلّم،حرفی به ما یاد
داد تا اوّل آن را بگوییم. بعد کیک مان را بخوریم امّا من نتوانستم آن را
بگویم ، فقط می دانم که آخرش اسم داداش «رحیم» بود. مادر لبخندی زد و گفت : «دخترم شاید خانم
معلّم گفت « بسم الله الرّحمن الرّحیم » را به شما یادداده است ». زینب با
خوشحال گفت : « درست است !» بعد هم از مادرش خواست تا به او یاد بدهد
چگونه « بسم الله الرّحمن الرّحیم» بگوید ، تا او هم بتواند کیکش را بخورد .
مادر گفت : دخترم « دخترم ! البته توهم می توانی کیک بخوری ، امّا بهتر
است که اوّل «بسم الله ...» بگویی. آن وقت ، مادر گفت : « هر مسلمانی که می خواهد
کاری انجام دهد یا چیزی بخورد ، بهتر است که اوّل نام خدا را به زبان
بیاورد ، یعنی « بسم ا...» بگوید. به این ترتیب ، مادر به زینب یاد داد که همیشه
کارهایش را با نام خدا شروع کند. از آن روز به بعد ، وقتی زینب چیزی می
خورد یا کاری انجام می داد که یادش می رفت در آغاز آن « بسم ا...» بگوید ،
خیلی ناراحت می شد . یک روز که زینب با عروسکش بازی می کرد چشمش به برادرش افتاد که داشت با خودنویس چیزی می نوشت. مادر وقتی نوشته ی رحیم را دید گفت : « به به ،
چه خط قشنگی ! چه سخن زیبایی » . زینب پیش برادرش رفت وگفت : « رحیم جان
چه نوشته ای ؟» رحیم گفت : « سخنی از حضرت سجّاد «علیه السّلام» نوشته ام.» زینب پرسید : « حضرت سجّاد «علیه السلام» کیست ؟» رحیم گفت : « خواهرجان ! حضرت سجّاد (ع) امام چهارم ما مسلمانان است. ایشان فرموده اند : « هرکس جاجت کسی را برآورده کند ، خدا حاجت او را برآورده می کند .» زینب پرسید : «یعنی چه ؟» رحیم گفت : « یعنی اگر توچیزی را که کسی می خواهد برایش تهیه کنی ، خدا هم خواسته ی تو را برآورده می کند.» زینب با خودش فکر کرد : « یعنی اگر بخواهم که
یادم بماند بسم الله الرّحمن الرّحیم بگویم ، خدا کمکم خواهد کرد ؟ » از آن
روز به بعد زینب همیشه در فکر این بود که به کسی کمک کند. یک روز که زینب به مهد کودک رفت ، دید زهرا
کنار حیاط نشسته و دارد گریه می کند. زینب پیش او رفت و پرسید : « زهرا جان
چرا گریه می کنی؟» زهرا کوچولو گفت : « با خودم پول آورده بودم تا چیزی بخرم ، اما آن را گم کردم و حالا خیلی گرسنه ام.» زینب نگاهی به زهرا انداخت و به یادحرف برادرش
و سخن امام سجّاد (ع) افتاد. فوراً کیکی را که مادرش به او داده بود از
کیفش درآورد و به زهرا داد و در دلش از خدا خواست تا کاری کند که او همیشه
یادش بماند قبل از هر کاری « بسم ا...» بگوید. زهرا کوچولو از زینب تشکر کرد و با هم به کلاس رفتند. آن روز ، خانم معلّم از بچّه ها خواست تا یک نقّاشی بکشند. زینب وقتی می خواست در کیفش را باز کند و دفتر
نقّاشی اش را بر دارد ، بی اختیار « بسم ا...» گفت : زینب بسیار خوشحال شد
که یادش مانده کارش با با نام خدا شروع کند. او با شادی فراوان یک نقّاشی بسیار زیبا کشید. نقّاشی زینب قشنگ بود و خانم معلّم نمره بسیار خوبی به او داد. بله ! بچّه ها هر کار خوبی که با نام خدا شروع شود ، همیشه با پیروزی و خوبی به پایان می رسد. زینب نقّاشی آن روزش را از همه ی نقّاشی هایش بیشتر دوست می داشت ، خدا هم زینب را مثل همیشه خیلی دوست می داشت. نوشته ی صدیقه قناویزچی فعّالیت : بچّه های عزیز حالا شما هم یک نقّاشی بکشید و قبل از شروع آن « بسم ا...» بگویید. بچّه ها « بسم ا...» گفته و نقّاشی را می کشند و در پایان از نقّاشی ها آنها نمایشگاهی تشکیل شود. شیوه ی شماره ی 2 : تکمیل برگه شکوفه ها برگه ی این واحد کار دراختیار دانش آموزان قرار بگیرد تا آن را رنگ آمیزی کنند و با نوشته ی « بسم ا...» آشنا شوند. شیوه ی شماره 3 : اجرای شعر به نام خدا بسم ا... مشکل گشا بسم ا... ما فرزند اسلامیم گفتار ما بسم ا... داریم بر لب خود در هر کجا بسم ا... ورد زبان ماهت وقت غذا بسم ا... ما رو بود نگهدار از هر بلا بسم ا... نام خدا بسم ا... مشکل گشا بسم ا... اجرای شعر : همیشه خوبی تو خدا ، برای من تو مهربان هستی خدا خدای من تو دوستم داری چقدر خوشحالم پرنده هستم من تویی پرو بالم تو آفریده ای ، تو زمین زیبا را گل وگیاهان را درخت ودریا را به من تو دادی دست به من تو دادی پا دهان و چشم و گوش و مادر و بابا تو باغ و جنگل را پر از غذا کردی لب من و او را به خنده وا کردی مصطفی رحمان دوست واحد کار : مسئولیت پذیری هدف : تقویت حس مسئولیت پذیری اهداف رفتاری : نمودهایی از مسئولیت پذیری در رفتار دانش آموزان مشاهده گردد. شیوه ها قصّه گویی : جمعه بود و قرار بود برای خانواده ی زهرا
مهمان بیاید . مادر از صبح مشغول کار بود. پدر زهرا هم یا برای خرید بیرون
می رفت یا اگر در خانه بود به گل ها و درخت های باغچه رسیدگی می کرد. زهرا بعد از خوردن صبحانه وجمع کردن وسایل
اتاقش مشغول دیدن برنامه ی کودک شده بود. ناهار را که خورد زهرا به مادر
کمک کردو سفره را جمع کردند. مادر زهرا دوباره مشغول کار شد تا برای شام
وسایل پذیرایی از مهمان ها را آماده کند. پدر زهرا هم سبزی ها را پاک کرد و
بعد از آن میوه ها را شست زهرا که دید پدر و مادر هر دو سخت مشغول کارند
به مادرش گفت : « مامان اجازه می دهید من میوه ها را با دستمال خشک کنم و
داخل ظرف بچینم ؟ » مادر نگاه مهربانی به او کرد و گفت : « بله عزیزم ! بله
که می توانی ! » زهرا خیلی با دقت و سلیقه میوه ها را خشک کرد و آنها را
خیلی زیبا در ظرف چید. مهمان ها آمدند و بعد از پذیرایی و گفتگو ، خداحافظی
کردند و رفتند . بعد از رفتن مهمان ها ، مادر داخل آشپزخانه
مشغول مرتّب کردن بود. زهرا هم خیلی زود ظرف های میوه را جمع کرد و پوست
میوه ها را داخل سطل آشغال ریخت. پدر که متوجّه تلاش زهرا شده بود ، گفت : «
آفرین به دختر نازم که امروز به مادرش این قدر کمک کرده ، خسته نباشید !»
بعد زهرا را در آغوش گرفت و او را بوسید . زهرا آن شب خیلی خوشحال و راحت
خوابید. قصّه : خورشید می تابید. بیابان از گرمای سوزان می
سوخت . پیامبر و یارانش ، سوار بر شتر و اسب بودند ، آنها دربین راه به چاه
آبی رسیدند و از اسب ها و شتر ها پیاده شدند. قرار شد برای غذا ، گوسفندی
سرببرند . یک نفر گفت : « من اینکار را می کنم.» مردی که در کنار او ایستاده بود ، گفت : « من
هم پوست گوسفند را می کَنم. » دیگری ، که روی تخته سنگی نشسته بود ، گفت : «
من هم غذا می پزم. » پیامبر با مهربانی گفت : « جمع کردن هیزم هم
با من !» یکی از یاران گفت : « ای رسول خدا ، شما زحمت نکشید ما همه ی این
کارها را انجام می دهیم.» پیامبر با تبسّم گفت : « می دانم که این کار
را می کنید ولی خدا دوست ندارد که کسی بنشیند و دیگران کارها را انجام
بدهند.» پیامبر به سوی بیابان رفت . هر جا که خار و خاشاکی بود ، خم شد و
آن را برداشت. شیوه ی شماره 2 : تکمیل برگ شکوفه این برگه شامل جملات ناقصی است که دانش آموزان
می توانند مستقلاً با کمک اولیای خود در منزل آن ها را کامل کنند و سپس
حاشیه مربوط توسط دانش آموز رنگ آمیزی شود. شیوه ی شماره ی 3 : اجرای شعر خانه ی کوچک ما حالا بگو ببینم چه گرم و چه با صفاست ما بچّه ها چه هستیم به چشم ما بچّه ها برای خانه ی خود بزرگ و مثل دنیاست مثل پرنده هستیم مامان نازنینم مثل هزار پرنده که خوب و مهربان است پر می زنیم شادمان برای خانه ی ما زیر نگاه خورشید مثل یک آسمان است بر سینه ی آسمان پدر که دست گرمش همیشه بر سرماست خورشید خانه ی ما امید ما بچّه ها شکوه قاسم نیا واحد کار : قرآن اهداف : 1- معرّفی اجمالی قرآن 2- آشنایی دانش آموزان با برخی قصّه های قرآن اهداف رفتاری : 1- دانش آموزان با بعضی قصّه ها ی قرآنی آشنا شده و آن را با جملات خود بیان کنند. 2- با زبانی ساده قرآن را تعریف کنند. شیوه ها شیوه ی شماره ی 1 : اجرای شعر : « باغ قرآن » بامن بیایید تا باغ قرآن باغی است پرگل هر سوره ی آن خوش بوی گلی است هر آیه ی آن بنشین و خوش باش در سایه ی آن برخیز و با هم گل را ببوییم از عطر خوبش باهم بگوییم گل های این باغ پر میوه هستند هر میوه پندی است شیرین تر از قند علی رضا علی زاده گل بهشتی گلی از باغ بهشت سوی ما آمده است روی هر گلبرگش قصّه ها آمده است قصّه ی کشتی نوح قصّه ی حمله ی فیل قصّه ی خواب عمیق قصّه ی اسماعیل نام پاک این گل هست قرآن کریم سخنانش همگی از خداوند کریم شیوه ی شماره ی 2 : تکمیل برگه شکوفه این برگه در اختیار دانش آموزان قرار می گیرد و از دانش آموزان در خواست می گردد که در اوقات فراقت طرح مذکور را رنگ آمیزی کنند. شیوه ی شماره 3 : قصّه گویی : یکی از بهترین شیوه هایی که می
توان به وسیله ی آن کودکان ونوجوانان را به قرآن و مفاهیم الهی آن آشنا و
علاقه مند ساخت ، تعریف « قصّه های قرآن » می باشد. شنیدن قصّه هایی که
مربوط به کودکان است و در قرآن آمده است یا قصّه هایی که مربوط به حیواناتی
است که در قران آمده است آن هم با بیانی ساده باعث خواهد شد که کودکان
ونوجوانان از همان دوران کودکی انس و علاقه ی خاصّی به قرآن کریم پیدا
کنند. مثلاً قصّه ی تولّد و کودکی حضرت عیسی (ع) ،
کودکی حضرت موسی (ع) ، تولد وکودکی حضرت یحیی (ع) ، کودکی حضرت ابراهیم (ع)
، کودکی حضرت یوسف ، قصّه ی گاو بنی اسرائیل ، گوسفند اسماعیل ، هدهد
سلیمان ، شتر صالح ، فیل ابرهه ، و . . . این قصّه ها بسیار زیبا و عبرت آموز هستند و می توان با توجّه به زمان و آمادگی کلاس برای بچّه ها تعریف کرد. داستان فیل ابرهه ابرهه حاکم سرزمین یمن بود. روزی یکی از
نزدیکانش به او گفت : مردم همه به سوی خانه ی کعبه می روند و دیگر کسی به
سرزمین یمن نمی آید . ابرهه خیلی ناراحت شد و به فکر رفت. پس از کمی فکر گفت : « من عبادتگاهی بهتر از کعبه می سازم تا همه ی مردم برای زیارت به اینجا بیایند. » از آن روز به بعد ، صدها کارگر و بنّا مشغول ساختن عبادتگاه شدند. ماه ها گذشت ، ساختمانی بزرگ و زیبا با سنگ های درخشان مرمر و مجسّمه های دیدنی ساخته شد. ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت
کنند امّا مردم با ایمان همچنان خانه ی خدا را زیارت می کردند و کسی به
عبادگاه او توجّهی نمی کرد. ناگهان یک روز مردم عبادتگاه ابرهه را آتش
زدند. او دیگر نمی توانست تحمّل کند . با خشم فریاد زد : ما به مکّه حمله می کنیم تا خانه ی کعبه را ویران کنیم. » سربازان بسیاری با لباس های رزمی و سوار بر
فیل های جنگی آماده شدند. لشکر ابرهه به سوی مکّه به راه افتاد . دشت در
زیر پای فیل ها می لرزید. مردم مکّه از سپاه ابره ترسیدند و گروه گروه به
کوه های اطراف مکّه پناه بردند. سپاه ابرهه به نزدیکی کعبه رسید که ناگهان
فیل ها روی زمین نشستند وجلوتر نرفتند. صورت ابرهه از خشم ، سرخ شد. در
همین وقت ، پرندگانی در آسمان دیده شدند. هر پرنده ، سنگریزه هایی در نوک و
چنگالهایش داشت. پرندگان به لشکر ابرهه حمله کردند. آنها سنگریزه ها را بر
سر لشکریان ابرهه انداختند و چند لحظه بعد ، لشکر ابرهه از بین رفت. شیوه ی شماره 4 : می توان هر داستان که برای
بچّه ها از قرآن گفته می شود ، سوره ی آن را نیز برای بچّه ها با آیات آن
نیز آشنا می شوند. واحد کار : رعایت بهداشت فردی هدف : ترغیب و آشنا کردن دانش آموزان به بهداشت فردی اهداف رفتاری : دانش آموزان بهداشت فردی خود را رعایت کنند. شیوه ها قصّه گویی : کرم کوچولوی دندان ، چمدانش را برداشت این طرف
و آن طرف را نگاه کرد تا اینکه چشمش به یک پسر افتاد که تند و تند پسته و
فندق را با دندانهایش می شکست و هام و هام شکلات و شیرینی می خورد و اصلاً
هم مسواک نمی زد! کرم دندان گفت : « به به چه پسر خوبی » و پرید داخل دندان
پسر و برای خودش یک اتاق ساخت ! روزها می گذشت و کرم کوچولو از باقی مانده
ی غذاها و شیرینی های روی دندان پسر می خورد و چاق تر می شد. تا این که یک
روز خانه کرم برایش تنگ شد این بود که با چکش به جان دندان پسر افتاد. با
هر ضربه چکش پسر از جایش می پرید و می گفت : « آی آی آی دندانم » « وای وای
وای دندانم » مادر او را پیش دندانپزشک برد آقای دکتر که روپوش سفید و
تمیزی به تن داشت او را روی صندلی بزرگی نشاند و با دقّت دندانش را نگاه
کرد آن گاه با یک وسیله ی مخصوص خانه ی کرم را خراب کرد. وقتی کار آقای
دکتر تمام شد . پسر دهانش را شست و کرم دندان داخل لوله افتاد. کرم که
آوراده شده بود از داخل لوله به این خانه و آن خانه می رفت و دنبال بچّه ای
می گشت که از دندان هایش خوب نگهداری نکند. بچّه ی خوشرو بچّه ی تمیز پیش همه کس می شود عزیز بیدار می شود صبح زود از خواب بلند می شود همراه آفتاب سلام می کند به بابا ، مامان ورزش می کند خوشحال وخندان مسواک می زند دندانهایش را مثل مروارید می شوند زیبا آن وقت می شوید دست و رویش را می زند آرام شانه مویش را پاک و تمیز است بچّه ی خوشرو دندان سفید دهان خوشبو ( واقدی) شب که میشه وقت خواب دندون رو مسواک بکن با حوله ی تمیزت دست و روت پاک بکن دندونای من ، همه مانند مرواریده تمیزه و تمیزه سفیده و سفیده صبح که میشه با شادی بلند شو از رختخواب یک کمی لی لی بکن برو سر شیر آب من همیشه صبح و شب دندونامو می شویم همیشه و پاک و زیباست دندون و دست و رویم دست و رویت را بشوی دوباره مسواک بزن دوندونا را سفید کن مانند دندون من (شعبانی) دوستم با دستت دوستم با مویت می زنی من را گاه به سرت ، بر رویت کوچکم من ، امّا قدرتم بسیار است درد و بیماری از کار من بیزار است می شناسی من را اسم من « صابون» است دل بیماری از دست من پر خون است. مصطفی رحمان دوست تکمیل برگ شکوفه : در برگ شکوفه این واحد تعدادی از ابزار و
وسایل رعایت بهداشت فردی که با هر یک از آنها بهداشت بخشی از بدن رعایت می
شود آمده است ، باید دانش آموز ارتباط آن ها را پیدا کرده و به هم وصل
نماید. واحد کار : سفر هدف : آشنایی دانش آموزان با مراسم بدرقه اهداف رفتاری : دانش آموز با مراسم بدرقه و حکمت آن آشنا شود. شیوه ها شیو ه ی شماره 1 : انجام عملی مراسم بدرقه آموزگار در یک سینی قرآن،کاسه آب و در صورت
امکان مقداری گلبرگ گل به کلاس می آورد. بعد آموزگار از دانش آموزان در
مورد این وسایل سؤالاتی به عمل می آورد و بعد از استفاده از نظرات آنها
توضیحات لازم را درباره بدرقه و حکمت آن به دانش آموزان ارائه می کند. شیوه ی شماره 2 : تکمیل برگه شکوفه برگ شکوفه این واحد کار را که صحنه یا از
بدرقه رزمنده ای توسط خانواده اش می باشد. در اختیار دانش آموزان قرار می
گیرد و آنها این برگ را رنگ آمیزی می کنند. شیوه ی شماره ی 3 : قصّه گویی قبل از قصّه گفتن باید مفهوم بدرقه برای دانش
آموزان بیان شود وگفته شود بدرقه فقط برای مسافران نیست. بلکه برای رفتن
مهمان ، دوست و یا همسایه از خانه ی خود نیز باید آنها را بدرقه کرد. همین
طور برای رفتن پدر و مادر به سر کار و یا رفتن فرزندان به مدرسه می توان
آنها را بدرقه کرد. قصّه : مادر بزرگ وعموی زینب چمدان خود را آماده کرده
بودند و می خواستند برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد مقدّس سفر کنند. مادر
و پدر زینب می خواست آنها را بدرقه کنند. مادر زینب به او گفت : که برو یک
سینی و قرآن را بیاور. مادرهم رفت و یک کاسه آب آورد. زینب گفت : مادر
اینها را برای چه می خواهید ؟ مادر زینب گفت : دخترم وقتی کسی به مسافرت می
رود اطرافیان او را بدرقه می کنند یعنی مسافرین از زیر قرآن عبور می کنند
تا انشاء ا... به سلامت به سفر خود بروند و باز گردند و وقتی از در خانه
بیرون رفتند پشت سر آنها آب می پاشند . زینب که با دقّت به حرف های مادرش
گوش می داد گفت مادر می توانم بعد از رفتن مادر بزرگ من پشت سر آنها آب
بریزم . مادر گفت : البتّه که می توانی. زینب خوشحال شد و به طرف مادر بزرگ
آمد تا با او و عمویش خداحافظی کند. مادر زینب که چشمانش پر از اشک شده
بود گفت : ادر ما را هم دعا کن. مادربزرگ هم گفت حتماً شما را دعا می کنم. بعد مادر بزرگ و عموی او از زیر قرآن عبور
کردند و وقتی از در خانه بیرون رفتند و سوار ماشین شدند به استگاه قطار
بروند ، زینب پشت سر آنها آب ریخت و برای آنها عا کرد. شیوه ی شماره ی 4 : از دانش آموزان خواسته می شود که برای جلسه آینده یک خاطره از بدرقه کردن توسط خود و با خانواده شان تعریف کنند. واحد کار : خود باوری هدف : شناساندن توانائی ها و امکانات دانش آموزان به آنها برای تقویت خود باوری اهداف رفتاری : 1- دانش آموزان توانائیهای بالقوه و بالفعل خود را نام می برد. 2- در موقعیت های عینی آثاری از خود باوری در رفتارهایشان مشاهده می گردد شیوه ها قصّه گویی ، اجرای شعر ، تکمیل برگ شکوفه شیوه ی شماره 1 : قصّه گویی «کودک شجاع» روزی مأمون خلیفه ی ستمگر عبّاسی با لشکریان خود از کوچه ای عبور می کرد. امام محمّد تقی (ع) با کودکان دیگر مشغول بازی
بودند. بچّها وقتی که مأمون و اطرافیانش را دیدند پا به فرار گذاشتند جز
امام محمّد تقی (ع) . وقتی مأمون پیش این کودک رسید گفت : تو چرا مثل
دیگران فرار نکردی. امام محمّد تقی (ع) فرمود : من کاری نکرده ام
که بخواهم فرار کنم. فکر نمی کنم بتوانید بدون جرم کسی را مجازات کنید. از
طرفی کوچه هم تنگ نبود و راه برای عبور شما وجود داشت. مأمون از پاسخ این
کودک شگفت زده شد و گفت : نام تو چیست ؟ کودک گفت : محمّد مأمون گفت : نام
پدر چیست ؟ گفت : علی بن موسی الرّضا . مأمون گفت : بله ، فقط اوست که می
تواند چنین پسر شجاعی داشته باشد. شیوه ی شماره ی 2 : اجرای شعر : درس مهر از روزگار آموختیم سرّ هستی را از کار آموختیم با خود آوردن امید زندگی از نیسم نو بهار آموختیم شور و شوق زندگی را هر نفس از گریز جویبار آموختیم سر فرازی ، پایداری ، صبر را از بلند کوهسار آموختیم ره گشودن پیش پای خلق را ما ز خاک رهگذر آموختیم پروین دولت آبادی تکمیل برگ شکوفه برگ شکوفه این واحد لیستی از توانایی هایی است
که دانش آموزان ممکن است بتوانند به سبب حضور در مدرسه و مشاهده ی
رفتارهای گوناگون آنها را انجام دهند. این لیست در اختیار دانش آموزان قرار می گیرد و
از آنان تقاضا می شود که با یاری اولیای خود آن را تکمیل نمایند. ضمناً
دانش آموزان باید حاشیه ی این لیست را رنگ آمیزی نمایند. واحد کار : دفاع از مظلوم هدف : پرورش روحیه ی دفاع از مظلوم اهداف رفتاری : دانش آموزان در برابر تضییع حقوق خود و دیگران در عمل واکنش نشان دهند. شیوه ها شیوه ی شماره 1 : قصّه گویی صبح خیلی زود بود و مردم مکّه در اطراف کعبه
بودند. حضرت محمّد (ص) نیز کعبه را زیارت می کرد. مردی غریب و تنها و در
مانده بر روی بلندی رفته بود و برای گرفتن حقّش از مردم کمک می خواست. او
فریاد می زد ، جوانمردان مکّه به فریاد ستم دیده ای دور از قبیله و یارانش
برسید که در مکّه ، شهر امن ، مالش را به ناحق خورده اند. این مرد با خود کالاهایی را برای فروش به مکّه
آورده بود و آنها را به عاص وائل فروخته بود. عاص که مرد ستمگری بود پول
کالاها را پرداخت نکرده بود. آن مرد هم از همه کمک خواسته بود ولی آنان به
جای یاری او ، با او بدرفتاری کرده بودند و اکنون از بالای آن بلندی برای
گرفتن حقش از مردم کمک می خواست. از شنیدن این ماجرا دل محمّد جوان به درد
آمد. برای همین به سراغ عمویش زبیر که از بزرگان و جوانمردان قریش بود ،
رفت . زبیر چنان تحت تأثیر سخنان برادرزاده اش قرار گرفت که فوراً کسانی را
پیش بزرگان و جوانمردان فرستاد و آنان را به خانه ی خود دعوت کرد. این
دعوت به بسته شدن پیمانی میان آنها انجامید که بعد ها به پیمان جوانمردان
مشهور شد آنان با یکدیگر پیمان بستند که یاور ستمدیگان و مظلومان باشند و
به آنها کمک کنند. روز دیگر خبر بسته شدن این پیمان در مکّه
پیچید و باعث خوشحالی و امیدواری مردم ناتوان شد. پس جوانمردان به عاص وائل
پیغام فرستادند که پول آن مرد را به او بدهد. عاص نیز که از ماجرای آن
پیمان آگاه شده بود و تاب ایستادگی در برابر جوانمردان را نداشت ناچار به
خواسته ی آنها عمل کرد. از آن پس ، وجود آن گروه باعث پیشگیری از بسیاری
ظلم و ستم ها در مکّه شد. پیمان جوانمردان بهترین پیمانی بود که در آن زمان
بسته شد وحضرت محمّد (ص) در آن شرکت کرد. آن موقع او هنوز پیامبر شده بود .
پیامبر از این پیمان همیشه به نیکی یاد می کرد و تا آخر عمر نیز به آن
وفادار ماند. نویسنده : رضا رهگذر کتاب آن ابرمرد شیوه ی شماره ی 2 : تکمیل برگ شکوفه : برگ شکوفه این واحد کار تصویری از قصّه ای است
که ذیلاً می آید. این برگ شکوفه برای رنگ آمیزی در اختیار و دانش آموزان
قرار می گیرد و از آنان خواسته می شود که قصّه ی مربوط به آن را تعریف
نمایند. درجلسه ی بعد پس از اظهار نظر چند دانش آموز قصّه ی مربوط برای
آنان نقل می گردد. قصّه : به دنبال گنجشک یک روز امام رضا (ع) در یک اتاق نشته بودند .
پنجره ی اتاق به باغ بزرگ و زیبایی باز می شد . یاران و دوستان امام همه
دور امام روی زمین نشسته بودند و به حرف های امام درباره ی اسلام گوش می
کردند. ناگهان از پنجره اتاق گنجشکی وارد اتاق شد . پرنده سر وصدای زیادی
به راه انداخت و با جیک جیک کردن خود را به در و دیوار می کوبید. یاران امام همه با تعجّب به پرنده ی کوچک نگاه
می کردند . یکی از آنها می خواست گنجشک را از پنجره بیرون کند. امّا امام
رضا (ع) مانع شد و فرمود : این گنجشک گرفتار است . باید به او کمک کنیم .
سپس امام رضا (ع) به یکی از یاران خود فرمود : عصایت را بردار و به دنبال
این گنجشک از اتاق بیرون برو . این گنجشک الان مظلوم واقع شده است. او به
ما پناه آورده است. باید به او کمک کنیم. مرد عصایش را برداشت و به به
دنبال گنجشک حرکت کرد. پرنده ی بیچاره جیک جیک می کرد و جلو می رفت تا راه
لانه اش را به مرد نشان بدهد. کمی که جلوتر رفتند ، گنجشک چرخی زد و بالای
درختی خودش را به برگ ها و ساقه های درخت کوبید مرد فهمید که باید بالای
درخت خبرهایی باشد . با این فکر عصایش را محکم در دستش گرفت و با هر سختی
که بود با دست دیگرش از درخت بالا رفت. نزدیک لانه ی گنجشک که رسید ، چشمش
به مار بزرگی افتاد که خودش را به بالای لانه ی گنجشک نزدیک می کرد. مرد که
می دید پرنده ی بیچاره مظلوم واقع شده است با عصایش ، به سر مار کوبید ،
مار از بالای درخت روی زمین افتاد و فرار کرد. گنجشک آرام شد و به لانه اش
رفت. مرد از درخت پایین آمد ، عصایش را برداشت
وحرکت کرد. او با خودش فکر می کرد و می گفت اسلام و امام به ما سفارش کرده
اند که از مظلوم دفاع کنیم ، حتی اگر آن مظلوم یک پرنده ی کوچکی چون گنجشک
باشد. باز نوشته : مهدی مراد حاصل شیوه ی شماره 3 : پس از روشن شدن کامل موضوع و لزوم دفاع از مظلوم (اعم از انسان یا حیوان) معلّم از دانش آموزان بخواهد : 1- خاطراتی که از دفاع مظلوم که در زندگی شاهد و ناظر آن بوده اند نقل نمایند. 2- آموزگار صحنه هایی از مظلوم واقع شدن انسان
(یا حیوان) را ترسیم نمایند و از دانش آموزان بخواهد تا حدس بزنند که در
آن موقعیت ها چه وظایفی خواهند داشت. شیوه ی شماره ی 4 : آموزگار می تواند داستان قیام امام حسین (ع)
را برای دانش آموزان بگوید و به علل مظلومیت آن حضرت اشاره کند و وظیفه ی
مسلمانان را در آن زمان و در این عصر بازگو نماید و به نتیجه مطلوب اشاره
کند.